[حَ] (از ع ص، اِ) مخفف حوراء. مفرد حور :
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.
کسایی.
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چرا باید سوگند.عماره.
چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیدهء حورا کند.
منوچهری.
حورا تویی ار نکو و با شرمی
گر شرم کند...