جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حلم: (تعداد کل: 5)
حلم
[حِ] (ع اِمص) آهستگی. || بردباری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. (گلستان). دو کس دشمن ملک و دینند یکی پادشاه بی حلم دوم زاهد بی علم. (گلستان). || عقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گران سنگ...
حلم
[حَ لِ] (ع ص) بعیر حلم؛ شتر بسیار کنه دار. (منتهی الارب).
حلم
[حَ لَ] (ع مص) بسیار کنه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) کنه خواه بزرگ باشد خواه خرد. (ناظم الاطباء). قراد و بشیرازی کنه گویند. کنهء خرد. (از مهذب الاسماء). واحد آن حلمه است.
حلم
[حُ] (ع اِ) خواب که دیده شود. رؤیا. ج، احلام. (از منتهی الارب). خواب. (ترجمان عادل) :
این جهان را که بصورت قائم است
گفت پیغمبر که حلم نائم است.مولوی.
|| (مص) خواب دیدن. || محتلم شدن. || جماع کردن در خواب. || دیدن برای کسی خواب. || دور کردن از بعیر حلم...
این جهان را که بصورت قائم است
گفت پیغمبر که حلم نائم است.مولوی.
|| (مص) خواب دیدن. || محتلم شدن. || جماع کردن در خواب. || دیدن برای کسی خواب. || دور کردن از بعیر حلم...
حلم
[حُ لُ] (ع اِ) خواب که دیده شود. || جماع در خواب. (منتهی الارب). || (مص) بالغ گردیدن. (ناظم الاطباء).