جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حفره: (تعداد کل: 3)
حفره
[حُ رَ] (ع اِ) گو. گودال. چاله. چال. کنده. (منتهی الارب). خندق. کریشک. گودی. مغاک. سوراخ. (غیاث). حفیره. کاویده :
صدهزاران چون مرا تو ره زدی
حفره کردی در خزینه آمدی.مولوی.
|| قبر. گور. || حفرهء سن؛ کاواکی دندان. || جای دندان. آره. آرج. حَفْر. (معجم البلدان). ج، حُفَر.
صدهزاران چون مرا تو ره زدی
حفره کردی در خزینه آمدی.مولوی.
|| قبر. گور. || حفرهء سن؛ کاواکی دندان. || جای دندان. آره. آرج. حَفْر. (معجم البلدان). ج، حُفَر.
حفره
[حُ رَ] (اِخ) (یوم...) و آن جنگی است. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حفره
[حِ رَ] (ع اِ)(1) یکی از گیاهان بهاری است. ج، حِفری. (منتهی الارب). || چوبی که بر سرش مانند انگشتان باشد و بدان گندم از کاه پاک کنند. (آنندراج).
(1) - در اقرب الموارد حِفراه به این هر دو معنی آمده است.
(1) - در اقرب الموارد حِفراه به این هر دو معنی آمده است.