جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حشو: (تعداد کل: 3)
حشو
[حَشْوْ] (ع مص) زدن بر حشا. زخم بر شکم زدن. (زوزنی). || آکندن. آکندن بالش و جز آن به آکنه. پر کردن. انباشتن. مملو کردن. || خرمای بد بار آوردن. (تاج المصادر بیهقی). || آرمیدن پا. (زوزنی) || از جای برآمدن دل. || جمع شدن. گرد آمدن حاشوا؛ ای جمعوا.
حشو
[حَشْوْ] (ع اِ) آکنه. آنچه از قسم پنبه و پشم و جز آن در بالش و لحاف و جامه پر کنند. هرچه که بدان درون بالش و امثال آن آکنند. جغبت. چغبت. جغپوت. چغبوت. آگین بالش و جز آن. (محمودبن عمر ربنجنی). آکندنی. آکنش. و سید جرجانی در تعریفات گوید:...
حشو
[] (اِخ) از نواحی دارابگرد بوده است. رجوع به نزهه القلوب ج3 ص139 شود. و نسخه بدل آن حسود آمده است.