جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسام: (تعداد کل: 5)
حسام
[حُ] (ع اِ) شمشیر بران. (مهذب الاسماء) (دهار). شمشیر تیز. شمشیر برنده. تیغ تیز :
آنجا که حسام او(1) نماید روی
از خون عدو گیا شود روین.عسجدی.
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را.
منوچهری.
ز بس رکوع و سجود حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار.
ابوحنیفهء اسکافی (از...
آنجا که حسام او(1) نماید روی
از خون عدو گیا شود روین.عسجدی.
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را.
منوچهری.
ز بس رکوع و سجود حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار.
ابوحنیفهء اسکافی (از...
حسام
[حُ] (اِخ) ابن بُزَین. محدث است.
حسام
[حُ] (اِخ) ابن جمیل بغدادی مکنی به ابوسهل. از مشاهیر محدثین است و104 ه . ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی).
حسام
[حُ] (اِخ) ابن مُصَکّ بصری مکنی به ابوسهل محدث است. و داستان هدیهء او را برای قتاده در عیون الاخبار ج3 ص38 آورده است. رجوع به ابوسهل شود.