جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حرام: (تعداد کل: 12)
حرام
[حَ] (ع مص) منع کردن. (غیاث اللغات). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت. || ناروا شدن. (زوزنی). ناروا گردیدن. در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
حرام
[حِ] (ع مص) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته): حَرِمَت الذئبه و الکلبه و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب).
حرام
[حَ] (ع ص) ناروا. ناشایسته. ناشایست. محرم. محظور. ممنوع. شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت. منکر. منکره. نامشروع. ضجاج. غیرجائز. خلاف شرع. غیرمباح. خلاف قانون. غیرقانونی. فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گفتهء پیغمبر بود و پیغمبر ارتکاب آنرا...
حرام
[حَ] (اِخ) نام محله و خطهء بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محلهء بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان).
حرام
[حَ] (اِخ) موضعی به جزیره است و گمان کنم که کوه باشد.
حرام
[حَ] (اِخ) رجوع به مسجدالحرام شود.
حرام
[حَ] (اِخ) ابن ابی کعب. از صحابه است. (منتهی الارب) (تاج العروس).
حرام
[حَ] (اِخ) ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناه بن قیم. جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان).
حرام
[حَ] (اِخ) ابن عثمان مدنی. از اعلام است. (منتهی الارب).
حرام
[حَ] (اِخ) ابن عوف بلوی. صحابی است. (منتهی الارب) (تاج العروس).
حرام
[حَ] (اِخ) ابن معاویه. صحابی است و بعضی حزام با زاء اخت راء گفته اند. (منتهی الارب) (تاج العروس) (الاصابه ج 2 ص 77).