جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حبیس: (تعداد کل: 4)
حبیس
[حَ] (ع ص) موقوف. موقوفه. هرمالی که صاحب آن آن را وقف محرم کرده است. || (اِ) اسبی که در راه خدا وقف شده است. ج، حُبس، حُبسان.
حبیس
[حَ] (ع اِ) طعامی است که از روغن داغ کرده و شکر و نان کنند و به فارسی چنگال گویند. غلیظ و دیرهضم و کثیرالغذاء و مسدد و مسمّن است. و مصلح آن سرکه و عسل باشد.
حبیس
[حَ] (اِخ) موضعی به رقه است. و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست. راعی گوید :
فلاتصرمی حبل الدهیم جریره
بترک موالیها الادانین ضیعاً
یسوقّها ترعیه ذوعبائه
بما بین نقب فالحبیس فأفرعا.
(معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی).
و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را «اظلم» نیز خوانند. (معجم...
فلاتصرمی حبل الدهیم جریره
بترک موالیها الادانین ضیعاً
یسوقّها ترعیه ذوعبائه
بما بین نقب فالحبیس فأفرعا.
(معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی).
و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را «اظلم» نیز خوانند. (معجم...
حبیس
[حَ] (اِخ) قلعه ای به سواد، از اعمال دمشق است، و آن را حبیس جلدک گویند. (معجم البلدان).