جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حاجی: (تعداد کل: 7)
حاجی
(از ع، ص، اِ) حاج. حنیف. (منتهی الارب). آنکه فریضهء حج گذاشته بود :
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم.
فرخی.
حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن...
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم.
فرخی.
حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن...
حاجی
(اِخ) (امیر غیاث الدین...). جد آل مظفر است، صاحب حبیب السیر آرد: «مبارزان معرکه اخبار در میدان احوال آل مظفر کمیت قلم را بدین منوال جولان داده اند که جد اعلی امیر مبارزالدین محمد که نخستین سلاطین آل مظفر است موسوم بود بغیاث الدین حاجی خراسانی و طلوع اختر وجود...
حاجی
(اِخ) (امیر...) نوهء امیر مظفر، سرسلسلهء مظفریان، و خواهرزادهء امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است. «و از امیر مظفر(1) پسری ماند و دختری. دختر را به برادرزادهء خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند...». رجوع به حبط ج 2 ص...
حاجی
(اِخ) (امیر... سیف الدین).. «چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانهء هرات گردانیده خود متعاقب از آنجا در حرکت آمد...» رجوع به حبط...
حاجی
(اِخ) (امیر جلال الدین(1)...) ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنهء 736 ه . ق. سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند. رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ...
حاجی
(اِخ) (ملک صالح). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر و آخرین آنان، او پس از مرگ علی، معروف بملک منصور، در 783 ه . ق. جلوس کرد و بعلت حداثت سن اتابک او برقوق چرکسی به ادارهء امور پرداخت و پس از یک...