جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جهانجوی: (تعداد کل: 1)
جهانجوی
[جَ] (نف مرکب) جهانجو :
جهانجوی اگر کشته گردد بنام
به از زنده دشمن بدو شادکام.فردوسی.
ز هر شهر فرزانه و رای زن
بنزد جهانجوی گشت انجمن.فردوسی.
جهانجوی کیخسرو تاجور
نشسته بر آن تخت و بسته کمر.فردوسی.
جهانجوی اگر کشته گردد بنام
به از زنده دشمن بدو شادکام.فردوسی.
ز هر شهر فرزانه و رای زن
بنزد جهانجوی گشت انجمن.فردوسی.
جهانجوی کیخسرو تاجور
نشسته بر آن تخت و بسته کمر.فردوسی.