جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ثناء: (تعداد کل: 6)
ثناء
[ثَ] (ع اِ) آفرین. سخن نیکو. کلام جمیل. تمجید. تعریف. تحسین :
ز دیدار رستم بجا ماندند
ز دورش فراوان ثنا خواندند.فردوسی.
حسن سلیمان پیش امیر آمد و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمهء طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. (تاریخ بیهقی).
محال باشد اگر مر کریم را...
ز دیدار رستم بجا ماندند
ز دورش فراوان ثنا خواندند.فردوسی.
حسن سلیمان پیش امیر آمد و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمهء طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. (تاریخ بیهقی).
محال باشد اگر مر کریم را...
ثناء
[ثَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد. محدث است.
ثناء
[ثَ] (اِخ) کاتبه. زنی از خوش نویسان معروف و او جاریهء ابن فیوما و از شاگردان اسحاق بن حماد است. (ابن الندیم).
ثناء
[ثَ] (اِخ) هبه الله (شیخ...). از شعرای کشمیر و از شاگردان علی حزین لاهیجی است. وفات وی در اواسط مائهء دوازدهم هجری بود و بیت ذیل از اوست:
شرم از آن روز که یارم به سر بالین گفت
سخت جانا که هنوزت نفسی می آید.
(قاموس الاعلام).
شرم از آن روز که یارم به سر بالین گفت
سخت جانا که هنوزت نفسی می آید.
(قاموس الاعلام).
ثناء
[ثِ] (ع اِ) رسن از پشم یا موی یا از غیر آن. ثنایه. قاتمه. || هر تاهی از رَسَن. لا. تو. || پای بند یا زانو بند شتر. || دوم. || ثناء دار؛ پیش در سرای و صحن خانه. فناء آن. || جِ ثنی؛ شتران نر در سال ششم درآمده.
ثناء
[ثُ] (ع ق) دودو: جاؤوا ثناء ثناء؛ یعنی اثنین اثنین یا ثنتین ثنتین، آمدند دو دو. دوگان دوگان. دوپاره.