جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تسلی: (تعداد کل: 5)
تسلی
[تَ سَلْ لی] (ع مص) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغه) (سلوف اسلوت؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). واشدن اندوه. (دهار). خورسند و بی غم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلخوشی یافتن و خوش...
تسلی
[تَ سَلْ لی] (ع اِ) بی غمی و خرسندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (ص) دلخوش و خوش عیش، مجاز است. (آنندراج). آسوده. مطمئن. خشنود. شادکام :
مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی
مشام شوق تسلی به جذب بو نشود.
طالب آملی (از آنندراج).
ز حسن شوخ تسلی مشو به دیدن خشک
گلی که میرود...
مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی
مشام شوق تسلی به جذب بو نشود.
طالب آملی (از آنندراج).
ز حسن شوخ تسلی مشو به دیدن خشک
گلی که میرود...
تسلی
[تَ سَلْ لی] (اِخ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست:
در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت
آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت.
(از قاموس اعلام ترکی).
در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت
آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت.
(از قاموس اعلام ترکی).
تسلی
[تَ سَلْ لی] (اِخ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است. از اوست :
آنچنان کز صفر گردد رتبهء اعداد بیش
پایهء این ناکسان از هیچ بالا رفته است.
(از قاموس اعلام ترکی).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص170 شود.
آنچنان کز صفر گردد رتبهء اعداد بیش
پایهء این ناکسان از هیچ بالا رفته است.
(از قاموس اعلام ترکی).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص170 شود.