جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ترش: (تعداد کل: 4)
ترش
[تُ / تُ رُ] (ص) مزهء معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات). طعم معروف. (آنندراج). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزهء نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیهء برهان آرد:... پهلوی ترش(1)، کردی ترش(2)، بلوچی ترشپ(3)، ترپش(4)، وخی ترشپ،(5)سریکلی توخب(6)، یودغا تریشپ،(7) افغانی...
ترش
[تَ / تَ رَ] (ع مص) سبکی کردن و بدخلق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن. (از المنجد). || بخل نمودن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بدخلق بودن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تَرِش و تارِش نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به...
ترش
[تَ رِ] (ع ص) سبک و بدخلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدخلق. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از ترش [ تَ / تَ رَ ]. رجوع به همین کلمه و تارِش شود.
ترش
[تَ] (ع اِ)(1) تخته سنگ کنار دریا. ج، تروش. (دزی ج 1 ص145).
.
(فرانسوی)
(1) - ecueil
.
(فرانسوی)
(1) - ecueil