[تَ حَکْ کُ] (ع مص) فرمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن. (غیاث اللغات). || تحکم در امری؛ فرمان روا شدن در آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || داوری و حکم...