[تَ رِ بَ] (مص) ج، تجارب. تجربه. تجربه. آزمایش. اروند. آزمودن :
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.منوچهری.
ترکان گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد چه ایشان را تجربتی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص218). دیگر تا مقرر شود...