جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تبل: (تعداد کل: 6)
تبل
[تَ بَ] (اِ) چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. (فرهنگ جهانگیری). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست بادام. (برهان). شکنج و چین مانند شکنج بادام. (فرهنگ رشیدی). چین و شکنج و ناهمواری پوست مانند بادام. (انجمن...
تبل
[تَ] (ع اِ) دشمنی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بینهما تبل؛ ای عداوه. (اقرب الموارد). || حقد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی قلبه تبل؛ ای حقد. (اقرب الموارد). ج، تبول و اتبال و تبابیل و این اخیر نادر است....
تبل
[تَ] (ع مص) ربودن عقل کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نیست کردن روزگار قومی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن قومی را و بلا بر آنها ریختن. (از قطر المحیط). دهر تَبِل؛ نعت است از آن....
تبل
[تَ] (اِخ) وادیی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوهء کلب متصل است. (معجم البلدان ج2 ص 364).
تبل
[تُ بَ] (اِخ) نام شهری است که در شعر لبید آمده است :
... کل یوم منعوا حاملهم
و مرنات کآرام تبل.
لبید. (از معجم البلدان ج 2 ص364).
... کل یوم منعوا حاملهم
و مرنات کآرام تبل.
لبید. (از معجم البلدان ج 2 ص364).
تبل
[تُبْ بَ] (اِخ) شهری است از مضافات حلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از قراء حلب از ناحیه عزاز که در آن بازار و مسجدی است. (از معجم البلدان ج 2 ص364).