جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تارا: (تعداد کل: 2)
تارا
(اِ) ستاره. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان). به عربی کوکب خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) :
طلوع موکب سعدش خلایق را کند روشن
فروغ طلعت عدلش بسوزد نحس تارا را.
عیشی شوشتری (آنندراج).
طلوع موکب سعدش خلایق را کند روشن
فروغ طلعت عدلش بسوزد نحس تارا را.
عیشی شوشتری (آنندراج).
تارا
(اِخ)(1) شهر آسیایی روسیه در سیبریه از اعمال «توبولسک»(2) بر ساحل رود «اوبی»(3)، 8650 تن سکنه دارد، دارای تجارت پوست و حبوبات و پیه است. کارخانهء صابون سازی و شمع ریزی دارد.
(1) - Tara.
(2) - Tobolsk.
(3) - Obi.
(1) - Tara.
(2) - Tobolsk.
(3) - Obi.