جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بی کس: (تعداد کل: 1)
بی کس
[کَ] (ص مرکب) (از: بی + کس) بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) :
ازین تخمه بی کس بسی یافتند
که هرگز بکشتنش نشتافتند.فردوسی.
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بی کس هنر آرد پدیدار.فرخی.
تو یار بیدلان و بی کسانی
همیشه چارهء بیچارگانی.(ویس و رامین).
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.نظامی.
مسکین...
ازین تخمه بی کس بسی یافتند
که هرگز بکشتنش نشتافتند.فردوسی.
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بی کس هنر آرد پدیدار.فرخی.
تو یار بیدلان و بی کسانی
همیشه چارهء بیچارگانی.(ویس و رامین).
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.نظامی.
مسکین...