جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بی چیز: (تعداد کل: 1)
بی چیز
(ص مرکب) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس :
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.
در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.فردوسی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.سعدی.
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.
در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.فردوسی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.سعدی.