[نَ] (ص مرکب) (از: بی + نوا) بی سامان. (آنندراج). بی سر و سامان. بی سرانجام. (ناظم الاطباء) :
بجای دگر خانه جویی سزاست
که ایدر همه کارها بی نواست.فردوسی.
اگر بنده رنجانیش نارواست
چو حق رنجه شد کار بس بی نواست.
فردوسی.
کار عمادالدین روشن نشد و بی نوا و بی ترتیب بود. (المضاف الی...