[مُ تَ] (ص مرکب) (از: بی + منتها = منتهی عربی) بی منتهی. بی انجام. بی پایان :
ور بدل اندیشه از مردم کنی
مشغله شان بی حد و بی منتهاست.
ناصرخسرو.
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها.
خاقانی.
نمی خواستم رفت ز ارمن ولیکن
ز طوفان بی...