جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بی خوابی: (تعداد کل: 1)
بی خوابی
[خوا / خا] (حامص مرکب)افراط بیداری باشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). سهر. سهاد. (نصاب). به خواب نرفتن :
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراقت روی او داروی بی خوابی شود.
خسروانی.
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایهء شمشیر تو بر کوکنار.فرخی.
و بی خوابی به افراط زیان دارد. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
ز...
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراقت روی او داروی بی خوابی شود.
خسروانی.
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایهء شمشیر تو بر کوکنار.فرخی.
و بی خوابی به افراط زیان دارد. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
ز...