[حِ] (ص مرکب، ق مرکب)بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه. (فرهنگ فارسی معین) :
این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد
و آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار.
منوچهری.
باران رحمت بی حساب همه را رسیده. (گلستان). و خرج بی حساب روا ندارد. (گلستان).
نالیدن بی حساب سعدی
گویند خلاف...