جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بی جواب: (تعداد کل: 1)
بی جواب
[جَ] (ص مرکب، ق مرکب)آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج). بی پاسخ و غیرمقبول. (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت. (یادداشت بخط مؤلف) :
عین صواب و مسئله بی جواب.سعدی.
خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنهء دیوار میگردد.
صائب (از آنندراج).
عین صواب و مسئله بی جواب.سعدی.
خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنهء دیوار میگردد.
صائب (از آنندراج).