[تَ] (ص مرکب) بی بصیرت. بی دانش. که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل. بی خرد :
دینت را با عالم حسی بمیزان برکشند
بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند.
ناصرخسرو.
مردم بی تمیز با هشیار
بمثل چون پشیز و دینارند.ناصرخسرو.
پسری داشت احمق و جاهل و...