جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بیض: (تعداد کل: 13)
بیض
[بَ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف). نطفه. ج، بیوض. (مهذب الاسماء).
- بیض السمک؛ تخم ماهی. اشبل. (یادداشت مؤلف).
|| خایهء مرغ. (ترجمان جرجانی). تخم مرغ.
- بیض الاوز؛ خایهء مرغابی.
- بیض البط؛ خایهء قاز، مرغابی.
- بیض الحباری؛ خایهء کبک.
- بیض الحجل؛ خایهء کبک.
- بیض الحمام؛ خایهء کبوتر.
- بیض العصافیر؛ بیضهء...
- بیض السمک؛ تخم ماهی. اشبل. (یادداشت مؤلف).
|| خایهء مرغ. (ترجمان جرجانی). تخم مرغ.
- بیض الاوز؛ خایهء مرغابی.
- بیض البط؛ خایهء قاز، مرغابی.
- بیض الحباری؛ خایهء کبک.
- بیض الحجل؛ خایهء کبک.
- بیض الحمام؛ خایهء کبوتر.
- بیض العصافیر؛ بیضهء...
بیض
(ع ص، اِ) جِ بَیوض. (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی). || جِ ابیض. (منتهی الارب). سپیدها. در بیت ذیل معنی مفرد کلمه مرادست چنانکه در کلمهء سود نیز :
چون بزاید در جهان جان وجود
بس نماید اختلاف بیض و...
چون بزاید در جهان جان وجود
بس نماید اختلاف بیض و...
بیض
[بُ یُ] (ع ص، اِ) جِ بَیوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || جِ بائضه. (یادداشت مؤلف). رجوع به بائضه شود.
بیض
[بَ] (ع اِ) بیوض. جِ بیضه. (از لسان العرب). رجوع به بیضه در تمام معانی شود.
بیض
[بَ] (ع مص) افتادن نصال بُهْمی. (از اقرب الموارد). یقال: باضت البهمی؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب). || غالب آمدن در سپیدی. (از یادداشت مؤلف). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: باض فلان فلاناً؛...
بیض
(ع اِ) الدراهم البیض؛ درهمهایی بوده است که حجاج ثقفی ضرب نمود و بر روی آن قل هو الله احد نقش گردیده بود. (از النقود العربیه ص42). || البیض در نزد فقها کنایه از دراهم می باشد. (از النقود العربیه ص 161). || جزء اشیائی بوده است که مسلمانان با...
بیض
(اِخ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف).
بیض
(اِخ) نام بطنی از بنی راشد از لخم از قحطانیه مقیم اطفحیه در مصر. (از معجم قبائل العرب).
بیض
[بَ] (اِخ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان).
بیض
[بَ] (اِخ) از منازل بنی کنانه در حجاز. (از معجم البلدان).
بیض
[بَ] (اِخ) نام کوهی است. (از مراصد الاطلاع).
بیض
[بَ] (اِخ) ذوالبیض؛ نام محل پستی است از اسافل دهناء. (از معجم البلدان).
بیض
[بَ] (اِخ) ذوبیض؛ زمینی است میان جبله و طخفه. (از معجم البلدان).