جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بهزاد: (تعداد کل: 8)
بهزاد
[بِ] (ن مف مرکب) نیک ذات و خوش فطرت. (آنندراج) (انجمن آرا). نجیب. اصیل. حلال زاده. (یادداشت بخط مؤلف). نیکوزاد. (حاشیهء برهان چ معین). به زاده. نیکوزاده. نیک نژاد. نیکوتبار. (فرهنگ فارسی معین).
بهزاد
[بِ] (اِخ) نام یکی از پسران جمشید جم، حکیم و فرزانه خوی. (آنندراج) (انجمن آرا).
بهزاد
[بِ] (اِخ) یکی از نجبای عصر یزدگرد. (ولف).
بهزاد
[بِ] (اِخ) نام یکی از نجبای ایران در زمان قباد پیروز. (ولف):
گوا کرد ازمهر و خراد را
فراهین و نیدوی و بهزاد را.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج1 ص316).
گوا کرد ازمهر و خراد را
فراهین و نیدوی و بهزاد را.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج1 ص316).
بهزاد
[بِ] (اِخ) اسفندیار. (ناظم الاطباء).
بهزاد
[بِ] (اِخ) نام اسب بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). نام اسب کیکاوس که او را شبرنگ بهزادی گفتندی. (شرفنامه). نام اسب سیاوش. (ناظم الاطباء). نام اسب سیاوش که بمیراث به کیخسرو رسید. (یادداشت بخط مؤلف) :
به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج3...
به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج3...
بهزاد
[بِ] (اِخ) نام اسب گشتاسب. (ولف) :
بدادش بدو شاه بهزاد را
سیه جوشن و خودپولاد را
پسر شاه کشته میان را ببست
سیه رنگ بهزاد را برنشست.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج6 ص1535).
بدادش بدو شاه بهزاد را
سیه جوشن و خودپولاد را
پسر شاه کشته میان را ببست
سیه رنگ بهزاد را برنشست.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج6 ص1535).