جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بقم: (تعداد کل: 6)
بقم
[بَ قَ / بَقْ قَ] (ع اِ)(1) بکم. (برهان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان). بقول ابن درید کلمهء پارسی معرب است. (از حاشیهء برهان چ معین). چوبی است سرخ که رنگ رزان بدان رنگ کنند...
بقم
[بَ قَ] (ع مص) بیمار گردیدن شتر از خوردن عنظوان که نوعی از شور گیاه است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه).
بقم
[بُ قْ قَ] (ع اِ) بُقُم(1) بُقَم(2). جوز ماثل. (اقرب الموارد). درخت جوز ماثل. (منتهی الارب). درخت جوز ماثل که درخت تاتوره باشد. (ناظم الاطباء).
(1) - ناظم الاطباء.
(2) - اقرب الموارد.
(1) - ناظم الاطباء.
(2) - اقرب الموارد.
بقم
[بُ قُ] (ع اِ) رجوع به بُقَّم شود.
بقم
[بُ قَ] (ع اِ) رجوع به بُقَّم شود.
بقم
[بَ قَ] (اِخ) دهی از دهستان بالا شهرستان اردستان است که 115 تن سکنه دارد. آب از قنات. محصول آنجا غلات، خشکبار، محصولات حیوانی. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).