جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بغدادی: (تعداد کل: 17)
بغدادی
[بَ] (ص نسبی) منسوب به بغداد. (ناظم الاطباء). اهل بغداد. از مردم بغداد. ج، بغادِدَه. (ناظم الاطباء) :
هزار و صد و شست استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود.
ابا هریکی مرد شاگرد، سی
ز رومی و بغدادی و پارسی.فردوسی.
صد بندهء مطواع فزون است بدرگاه
از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش.
ناصرخسرو.
||...
هزار و صد و شست استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود.
ابا هریکی مرد شاگرد، سی
ز رومی و بغدادی و پارسی.فردوسی.
صد بندهء مطواع فزون است بدرگاه
از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش.
ناصرخسرو.
||...
بغدادی
[بَ] (اِ) آهنگی از آهنگ های موسیقی. (از یادداشتهای لغت نامه).
بغدادی
[بَ] (اِ) (خط...) شیوهء نوشتن بود که در قرن سوم در بغداد بظهور آمد مقابل خط کوفی. و علی بن مقلهء وزیر و پس از وی علی بن هلال کاتب معروف به ابن البواب در تکمیل آن کوشیدند. رجوع به ترجمهء مقدمهء ابن خلدون چ 1337 ص844، 845 شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) ابوبکر احمدبن علی بن ثابت بغدادی. رجوع بهمین نام و خطیب احمدبن علی بغدادی و اعلام زرکلی ج1 ص149 شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) ابوحمزه بزاز بغدادی. رجوع به ابوحمزهء بزاز و تاریخ گزیده شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) داودبن سلیمان (الشیخ). رجوع به خالدی النقشبندی و معجم المطبوعات و ریحانه الادب و اللباب شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) رویم ابومحمدبن احمد بغدادی. رجوع به ابومحمد رویم بن احمدبن زیدبن رویم بغدادی شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) صفی الدین بغدادی حنفی. او راست: قواعد الاصول فی فرایض المذاهب الاربعه. رجوع به معجم المطبوعات شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) عبدالقادربن عمر یا عبدالقاهربن طاهر. رجوع به ابومنصور بغدادی و ریحانه الادب و اعلام زرکلی ج1 ص149 و عبدالقادربن عمر شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) عبداللطیف. رجوع به عبداللطیف بن یوسف بن محمد بن علی بغدادی و معجم المطبوعات شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) علی بن الخبر خازن، ابوطالب. مؤلف عیون التواریخ بنقل تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 ه . ق. رجوع به همین متن ص 8 و 10 شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) علی بن حسن طالب بغدادی. مؤلف تاریخ معاصر خلیفهء آخر بنی عباسی بود. (از تاریخ گزیده چ عکسی بریل ص807).
بغدادی
[بَ] (اِخ) (432-515 ه . ق./ 1040 - 1121 م.). علی بن محمد بن عقیل جنبلی بغدادی. رجوع به علی بن محمدبن... و اعلام زرکلی و تاریخ گزیده شود.
بغدادی
[بَ] (اِخ) مجدالدین. این قطعه از اوست :
یک موی ترا هزار صاحب هوس است
تا خود بتو زین جمله کرا دست رس است
آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم
وانکس که نیافت درد نایافت بس است.
(از تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 م. ص 788، 789).
یک موی ترا هزار صاحب هوس است
تا خود بتو زین جمله کرا دست رس است
آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم
وانکس که نیافت درد نایافت بس است.
(از تاریخ گزیده چ عکسی بریل 1910 م. ص 788، 789).
بغدادی
[بَ] (اِخ) شیخ محمد بن سلیمان. او راست: الحدیقه الندیه فی آداب طریقه النقشبندیه. (از معجم المطبوعات).
بغدادی
[بَ] (اِخ) دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. آب آن از قنات. محصول آنجا خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
بغدادی
[بَ] (اِخ) دهی از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک. سکنه 324 تن. آب از چشمه سار و قنات. محصول آنجا انگور، میوه. شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).