جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بصر: (تعداد کل: 10)
بصر
[بَ] (ع مص) بریدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). || دو کرانهء چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست بر روی پوست دوختن. (مؤید الفضلاء).
بصر
[بُ] (ع اِ) جانب و کرانهء هرچیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). || پنبه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). || چرم. (منتهی الارب) (آنندراج). || قشر و پوست. (ناظم الاطباء). پوست. (منتهی الارب). || (اِمص) ستبری و منه الحدیث: بصر کل سماء مسیره خمس مائهء عام. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سطبری....
بصر
[بَ / بُ] (ع اِ) جلد و پوست. (ناظم الاطباء). پوست. (منتهی الارب). || چرم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
بصر
[بَ / بِ / بُ] (ع اِ) نوعی صدف. (دزی ج1 ص91).
بصر
[بُ / بَ / بِ] (ع اِ) سنگ ستبر. (ناظم الاطباء). سنگ سطبر. (آنندراج)(1) (منتهی الارب). سنگ سخت که با سپیدی زند. (از مهذب الاسماء).
(1) - آنندراج: [ بُ ]
(1) - آنندراج: [ بُ ]
بصر
[بِ] (ع اِ) بصره. سنگ سپید نرم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سنگ سفید نرم. (آنندراج). ج، بصار. سنگ سست که با سپیدی زند. (از مهذب الاسماء). و رجوع به بصره شود.
بصر
[بَ صَ] (ع مص) بینا گردیدن و دانستن. (آنندراج) (منتهی الارب). بصارت. و رجوع به بصارت شود.
بصر
[بَ صَ] (ع اِمص) بینائی. ج، ابصار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) :
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیدهء بصیر بصر.فرخی.
ای آنکه تن به روی تو دیده شود همه
از عشق روی تو همه دیده بصر شود.
مسعودسعد.
کی باشدش بصر چو بجای دو دیده هست
انگشت وار چوبی کرده بچشم...
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیدهء بصیر بصر.فرخی.
ای آنکه تن به روی تو دیده شود همه
از عشق روی تو همه دیده بصر شود.
مسعودسعد.
کی باشدش بصر چو بجای دو دیده هست
انگشت وار چوبی کرده بچشم...
بصر
[] (اِخ) ابن اسماعیل بن ابراهیم. صاحب عقدالفرید در بحث از نخستین کسانی که خط عربی را وضع کرده اند آرد: نخستین کسانی که خط عربی را وضع کرده اند نصر، بصر، أتیا، و دومه، فرزندان اسماعیل بن ابراهیم بودند. (از عقدالفرید ج4 ص242).
بصر
[بُ صُ / بُ صَ] (اِخ) موضعی. (از ناظم الاطباء). نام موضعی. (آنندراج) (منتهی الارب).
