جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بشار: (تعداد کل: 11)
بشار
[بَ / بِ] (ص) گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته :
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای...
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای...
بشار
[بُ] (ع ص، اِ) مردم فرومایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
بشار
[بَشْ شا] (اِخ) ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 ه . ق.). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده و من در حدود هزار ورق آن را دیده ام و...
بشار
[بَ] (اِخ) گله بان قیصر روم. (از شرفنامهء منیری).
بشار
[بَ] (اِخ) ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه از وی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص103 به بعد شود.
بشار
[بَ] (اِخ) ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص183 س 15 شود.
بشار
[بَ] (اِخ) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف).
بشار
[بَ] (اِخ) ابن سلیمان. بنا بنقل تاریخ سیستان رئیس و بزرگ بُست بود و با احمدبن ابراهیم القوسی حربهای بسیار کرد و او را هزیمت کرد. رجوع به تاریخ سیستان چ1 ص192 شود.
بشار
[بَ] (اِخ) ابن عدی بن عمروبن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص177 شود.
بشار
[ ] (اِخ) (رودخانه) از ناحیهء رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمهء گنج گان و چشمهء براق کمهر بهم پیوسته در قریهء پاسیج ناحیهء تل خسروی کهکیلویه بآب چشمهء سرتابه پیوسته و رودخانهء تل خسروی شود. (از فارسنامهء ناصری).
بشار
[بَشْ شا] (اِخ) (نهر) نهریست در بصره. (از معجم البلدان).