جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بساط: (تعداد کل: 4)
بساط
[بِ / بَ] (ع اِ)(1) گستردنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی). نوعی از طنفسه (معرب تنبسه) دراز کم عرض. ج، بُسُط. (از اقرب الموارد). جِ بُسُط. مأخوذ از تازی فرش و هرچیز گستردنی. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1). بساط افکنده. فرش. (منتهی الارب). فرش. (غیاث). فرش...
بساط
[بَ] (ع اِ) زمین هموار و زمین فراخ. (منتهی الارب). زمین هموار و فراخ. (ناظم الاطباء). زمین پهناور و بدین معنی شاعر گوید :
و دون یدالحجاج من ان تنالنی
بساط لایدی الناعحات عریض.
(از اقرب الموارد).
زمین هامون. (مهذب الاسماء). زمین وسیع :
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
گر ایدونکه پیروز...
و دون یدالحجاج من ان تنالنی
بساط لایدی الناعحات عریض.
(از اقرب الموارد).
زمین هامون. (مهذب الاسماء). زمین وسیع :
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
گر ایدونکه پیروز...
بساط
[بُ / بِ] (ع اِ) جِ بِسط و بُسط و بُسُط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).