جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بزمه: (تعداد کل: 2)
بزمه
[بَ مَ / مِ] (اِ) گوشه و طرفی از بزمگاه. (برهان) (شرفنامهء منیری). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بمعنی بزم، و سیف الله نوشته که ها برای تصغیر است، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم. در اینصورت «هاء»...
بزمه
[بَ مَ] (ع اِ) یک بار خوردن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خوردن یک بار در شبانروزی. (از مهذب الاسماء نسخهء خطی). || وزن سی درم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).