جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برتن: (تعداد کل: 1)
برتن
[بَ تَ] (ص مرکب) معجب. مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن. (آنندراج). برترمنش. (یادداشت مؤلف). برتر :
زن مسکین فروتن مرد برتن
کمان سرکشی آهخته بر زن.(ویس و رامین).
|| ملصق به تن. جامهء بر تن. دثار و جامهء ملصق به بدن. (ناظم الاطباء). || بردیس. (یادداشت مؤلف).
زن مسکین فروتن مرد برتن
کمان سرکشی آهخته بر زن.(ویس و رامین).
|| ملصق به تن. جامهء بر تن. دثار و جامهء ملصق به بدن. (ناظم الاطباء). || بردیس. (یادداشت مؤلف).