جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برای: (تعداد کل: 1)
برای
[بَ یِ] (حرف اضافه) تعلیل را رساند. بواسطهء. بعلت. بسبب. بجهت. (ناظم الاطباء). جهت. (آنندراج).
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.سعدی.
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار.
سعدی.
پادشاه از برای دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران. (گلستان).
من...
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.سعدی.
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار.
سعدی.
پادشاه از برای دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران. (گلستان).
من...