جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برانداختن: (تعداد کل: 1)
برانداختن
[بَ اَ تَ] (مص مرکب)انداختن. برافکندن. (آنندراج). افکندن. به اطراف افکندن. (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
سحر گه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز.نظامی.
- حیله برانداختن؛ چاره کردن. تدبیر کردن :حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت. (ترجمهء تاریخ یمینی).
|| پریشان و...
سحر گه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز.نظامی.
- حیله برانداختن؛ چاره کردن. تدبیر کردن :حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت. (ترجمهء تاریخ یمینی).
|| پریشان و...