[بَ مَ / مِ] (ص مرکب) بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات :
از آن زشت بدکامهء شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو به ری...فردوسی.
دگرگونه آهنگ بدکامه کرد
به پیروز خسرو یکی نامه کرد.فردوسی.
هم اندر زمان پاسخ نامه کرد
ز مژگان تو گفتی سر خامه کرد
که آن نامهء شاه کیهان رسید
ز بدکامه...