جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدن: (تعداد کل: 7)
بدن
[بُ دَ] (مص) مخفف بودن :
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
بزیر اندر آورده بد پهلوان.شهید.
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک.
رودکی.
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و...
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
بزیر اندر آورده بد پهلوان.شهید.
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک.
رودکی.
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و...
بدن
[بَ دَ] (ع اِ) تن. غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). جسد انسان. (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را...
بدن
[بَ] (ع مص)(1) تناور گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگ شدن تن به بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بُدن. بَدان. بَدانَه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بُدون. (از اقرب الموارد).
(1) - از باب کَرُمَ. (از ناظم الاطباء).
(1) - از باب کَرُمَ. (از ناظم الاطباء).
بدن
[بُ] (ع اِ) جِ بدنه. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). کشتارها از اشتر و گاو که به مکه برند قربانی را. ذبایح. (یادداشت مؤلف): و البدن جعلناها لکم من شعائر الله. (قرآن 22/36)؛ آن شتران کشتنی به منا، آن شما را از نشانهای دین کردیم. (کشف الاسرار میبدی...
بدن
[بُ] (ع مص) تناور شدن. بَدْن. رجوع به مادهء قبل شود.
بدن
[بُ دُ] (ع اِ) جِ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). || جِ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بَدین و بادن شود. || جِ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)(1).
(1) - نیز در ذیل اقرب الموارد...
(1) - نیز در ذیل اقرب الموارد...
بدن
[بُدْ دَ] (ع اِ) جِ بادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بادن شود.