جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدری: (تعداد کل: 5)
بدری
[بَ] (حامص) بدر بودن. ماه تمام و دوهفته بودن. حالت ماه دوهفته :
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد.نظامی.
و رجوع به بدر شود.
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد.نظامی.
و رجوع به بدر شود.
بدری
[بَ] (اِ) بدره که خریطهء زر و پول است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). خریطه ای باشد که طولش از عرض اندک بیشتر باشد و آن را از چرم و گلیم و شال کنند و بدوزند و زر و پول در آن پر کنند و از جایی به...
بدری
[بَ ری ی] (ع اِ) بارانی که پیش از زمستان ببارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران قبل از زمستان. (از اقرب الموارد). بارانی که پیش از سرما بیاید. (از شرح قاموس). || شتربچهء فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس).
بدری
[بَ ری ی] (ص نسبی) منسوب به بدر، چاهی میان مکه و مدینه که غزوهء بدر در آنجا اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی). || کسی که با پیغمبر اسلام در جنگ بدر حاضر بوده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || منسوب به بدریه، محله ای در بغداد. (از...
بدری
[بَ را] (ع اِ) پیشی و سبقت: و استقینا البدری؛ ای مبادرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).