جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدرالدین: (تعداد کل: 12)
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) رجوع به حسن حلبی شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) مؤلف فرهنگ زفان گویا و جهان پویا مشهور به هفت بخشی است. این فرهنگ از جملهء مآخذ فرهنگ جهانگیری بوده است. (از فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج 2 ص213).
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) آق سنقر. ششمین تن از شاهان ارمنیه بود و تا سال 589 ه . ق. حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص152).
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) ابوالمعمر اسماعیل تبریزی. از محدثان قرن هفتم هجری بوده، مدتی در اربل و سپس در حلب بسر برده است. در سال 601 ه . ق. کتابی در حدیث املا کرده که به اربعین بدرالدین مشهور است. (از کشف الظنون ذیل اربعینات) (از ریحانه الادب ج 1...
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن ابراهیم. رجوع به ابن جماعه و ریحانه الادب ج5 ص281 شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) امیر قوامی رازی. از شاعران دورهء سلجوقیان است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص236 و فرهنگ سخنوران و قوامی رازی شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) حسن بن علی بن محمد العوضی البدری. از مردم دمشق و شاعر و دانشمند بود. دیوان شعر و تألیفات و رسائلی در فنون مختلف دارد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص234).
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) لؤلؤ فرمانروای مستقل و از اتابکان موصل بود. بعد از ناصرالدین محمودی، وی در امارت استقلال یافت. بدرالدین لؤلؤ پنجاه سال سلطنت کرد و بسال 657 یا 659 ه . ق. درگذشت. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و جهانگشای جوینی ج 1...
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) محمد بن عبدالله بن بهادر زرکشی. عالم و فقیه بوده. و رجوع به زرکشی... شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) محمد بن محمد بن مالک. رجوع به ابن ناظم شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) محمود (مسعود). رجوع به ابونصر محمود و ابونصر فراهی شود.
بدرالدین
[بَ رُدْ دی] (اِخ) محمودبن اسماعیل فقیه. رجوع به ابن قاضی سماونه شود.