جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بخر: (تعداد کل: 5)
بخر
[بِ خَ] (ص مرکب) خریدار. طالب. خرنده. در تداول عامه گویند: تو بِخَرِ این خانه نیستی.
بخر
[بَ] (ع مص) بخار برآوردن دیگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بنات بخر؛ بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بحر و بنات بحر شود.
- بنات بخر؛ بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بحر و بنات بحر شود.
بخر
[بَ خَ] (ع اِمص) گندگی دهان و جز آن. (منتهی الارب). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
بخر
[بَ خَ] (ع مص) گَنده دهن گردیدن و بدبو شدن دهان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
بخر
[بَ خِ] (ع ص، اِ) بوی تند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گند دهن و هرچیزی که رایحهء آن تند باشد. (فرهنگ نظام) (مهذب الاسماء).