[بِ حَق ق] (ص مرکب، ق مرکب)(از: ب + حق) براستی. بدرستی. بطور حقانیت. (ناظم الاطباء). بحقیقت. از روی عدالت. عادلانه. به عدل. و رجوع به کلمهء حق شود. || ذیحق. دارندهء حق. حقدار. محق. برحق. سزا. بسزا : پادشاهان چون... نیکوآثار باشند طاعت باید داشت و گماشتهء بحق باید...