جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بحرانی: (تعداد کل: 7)
بحرانی
[بَ] (ص نسبی) منسوب به بحران. (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین. (از المنجد). انتساب به بحر. (از انساب سمعانی). || آنچه منسوب باشد به شهر بحرین. (آنندراج). || (اِخ) شیخ احمد و شیخ جعفر و شیخ حسین و شیخ سلیمان و شیخ عبدالعلی و سید ماجد و شیخ محمد از...
بحرانی
[بَ] (ص نسبی) منسوب به بحر که قعر رحم باشد. خون زهدان. خون سرخ خالص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
باش درین خانهء زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان.نظامی.
- دم بحرانی؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قعر رحم باشد و آن پیش از یاء...
باش درین خانهء زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان.نظامی.
- دم بحرانی؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قعر رحم باشد و آن پیش از یاء...
بحرانی
[بَ] (اِخ) احمدبن محمد محدث بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 شود.
بحرانی
[بَ] (اِخ) محمد بحرانی فرزند معتمر محدث بود. (منتهی الارب).
بحرانی
[بَ] (اِخ) عباس بحرانی بن یزید. محدث بود. (از منتهی الارب).
بحرانی
[بَ] (اِخ) یوسف بن احمد از فقهای امامیه بود. او راست: کشکول البحرانی. لؤلؤه البحرین. (از معجم المطبوعات).
بحرانی
[بَ] (اِخ) شیخ هاشم بن سلیمان، او راست: مدینه المفاخر فی فضائل الامام علی بن ابی طالب و کراماته. (از معجم المطبوعات).