جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ببر: (تعداد کل: 6)
ببر
[بَ] (اِ)(1) درنده ای است قوی هیکل از امثال شیر. (آنندراج). درنده ای است که دشمن شیر باشد. و نوعی از شیر است که پشم دار باشد. (از غیاث اللغات). نوعی از دد. اسم نوعی شیر است که در هند بهم میرسد و از شیر کوچکتر است و باریکتر. شیر...
ببر
[بَ] (اِ) جبهء جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ پوشیدی و ببر بیان نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی). جامه ای بود از پوست درنده یا اکوان دیو که رستم هنگام جنگ می پوشید و آن را ببر بیان هم میگفتند. (فرهنگ نظام). و رجوع به ببر بیان...
ببر
[بَ] (اِ) نانی باشد که در روغن بریان کرده بخورند. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از فرهنگ شعوری). نانی که در میان روغن بریان کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام).
ببر
[بِ بَ] (اِ) موش که بعربی فاره خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
ببر
[بَ بَ] (اِ) جانوری باشد صحرایی شبیه به گربه. لیکن دم ندارد و از پوست آن پوستین کنند و آن را وبر نیز گویند. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات). لفظ مذکور مبدل وبر عربی است پس مفرس است.(1) (از فرهنگ نظام). ادریسی آن را یک حیوان قطبی...
ببر
[بِ بَ] (ص مرکب) آن درخت که بر دارد. درخت باردار. ببار.