جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بالش: (تعداد کل: 4)
بالش
[لِ] (اِ) بالشت. تکیه که زیر سر نهند. و در جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است. (غیاث...
بالش
[لِ] (اِ) شمش. زری باشد به مقداری معین. (برهان قاطع). پانصد مثقال طلا و نقره. (یادداشت مؤلف). آن مقدار از زر که معادل هشت مثقال و دو دانگ باشد. (ناظم الاطباء) :پانصد مثقال است زر یا نقره، و قیمت بالش نقره در این حدود هفتاد وپنج دینار رکنی باشد که...
بالش
[لِ] (اِمص) اسم مصدر از بالیدن. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). اسم از بالیدگی. نمو. بالیدگی. افزایش. ترعرع. رشد. گوالیدن. بالیدن. (ناظم الاطباء). نمو کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). نمو و افزایش نباتات و درختان. (فرهنگ شعوری ج 1 ص129). نما. افزونی. ترقی. روئیدگی. (ناظم الاطباء) :
به مالش پدران است بالش...
به مالش پدران است بالش...
بالش
[لِ] (اِخ) صورتی دیگر از کلمهء بلیش(1). شهری در اسپانیا بر لب دریا و از آنجا تا جزیره الغیران(2) یک میل فاصله است. (از الحلل السندسیه ج 1 ص112).
(1) - Belich. .(به اسپانیایی)
(2) - Isla Grosa
(1) - Belich. .(به اسپانیایی)
(2) - Isla Grosa