جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بارو: (تعداد کل: 6)
بارو
(اِ) حصار. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرا). دیوار و حصار و آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی. (شرفنامهء منیری) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). باره. (صحاح الفرس). باروی شهر. ربض. (مهذب الاسماء). سور. حصار دور قلعه و باره...
بارو
(از هندی، اِ) ریگ. (ناظم الاطباء).
بارو
(اِ) بارود. باروت. مخفف باروت است و در این صورت مفرس از سریانی است. (فرهنگ نظام) (آنندراج: باروت). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
بارو
(اِخ) بازو. از امرای سلاجقه بود. رجوع به بازو شود.
بارو
(اِخ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).