جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ایستاده: (تعداد کل: 1)
ایستاده
[دَ / دِ] (ن مف / نف) برپا. سرپا. قایم. (فرهنگ فارسی معین). متوقف :
ایستاده دید آنجا دزد غول
روی زشت و چشمها همچون دغول.
رودکی.
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.معروفی.
شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته. (گلستان).
- نگونسار ایستاده؛ معلق :
نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی
دهانهاشان...
ایستاده دید آنجا دزد غول
روی زشت و چشمها همچون دغول.
رودکی.
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.معروفی.
شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته. (گلستان).
- نگونسار ایستاده؛ معلق :
نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی
دهانهاشان...