جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اورنگ: (تعداد کل: 2)
اورنگ
[اَ رَ] (اِ) تخت پادشاهان. (انجمن آرا) (برهان). تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). سریر و تخت. (آنندراج) :
نهادند اورنگ بر پشت پیل
کشیدند شمشیر گردش دو میل.
نظامی (شرفنامه ص474).
بدو گفت بی تو نخواهم جهان
نه اورنگ و نی گنج و تاج شهان.فردوسی.
بر اورنگ زرینش بنشاندند
بشاهی بر او آفرین خواندند.فردوسی.
برکشد هوش مرد...
نهادند اورنگ بر پشت پیل
کشیدند شمشیر گردش دو میل.
نظامی (شرفنامه ص474).
بدو گفت بی تو نخواهم جهان
نه اورنگ و نی گنج و تاج شهان.فردوسی.
بر اورنگ زرینش بنشاندند
بشاهی بر او آفرین خواندند.فردوسی.
برکشد هوش مرد...
اورنگ
[اَ رَ] (اِخ) نام شخصی که عاشق گلچهره نامی بوده. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) :
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم.
حافظ
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم.
حافظ