[اِ مَ] (ع مص، اِمص) پیشوایی کردن. پیشوا و امام بودن. ریاست عامه. رجوع به اِمامَه شود : جزم داشتم به آنکه امامت حق اوست. (تاریخ بیهقی).
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.خاقانی.
به امامت و خلافت او تبرک و تیمن نمودند. (ترجمهء تاریخ یمینی). || یکی...