جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه الو: (تعداد کل: 8)
الو
[اَ] (اِ) نام میوه ای، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء). همان آلو است. رجوع به آلو و اجاص شود :
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.انوری.
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.انوری.
الو
[اَ لَ / لُو] (اِ) در تداول عامه، بمعنی شعلهء آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانهء آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال: الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است.
- امثال: الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است.
الو
[اَلْوْ] (ع مص) تقصیر کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) (آنندراج). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. اُلُوّ. اُلیّ. (از اقرب الموارد). || توانستن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (اقرب الموارد). || (اِ) عطیه. نعمت و بخشش. || پشک گوسفند. (از اقرب...
الو
[اُ لُوو] (ع مص) تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || توانستن. (از اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود. || (اِ) چوب عود که بدان بخور کنند. (از المنجد) (ناظم الاطباء).
الو
[اَ لُ] (فرانسوی، صوت)(1) هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند.
(1) - Allo.
(1) - Allo.
الو
[اُ] (ع اِ) بعضی از فرهنگ نویسان فارسی «اولو» بمعنی خداوندان و صاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و مادهء اولو شود.
الو
[] (اِخ) دهی است در قره داغ. رجوع به تاریخ هجده سالهء آذربایجان چ 3 ص438 شود.
الو
[اِ لُ] (اِخ)(1) شهری در لیتوانی نزدیک کنیگس برگ (= کالینین گراد)(2).
(1) - Eylau.
(2) - Kanigsberg. Kaliningrad.
(1) - Eylau.
(2) - Kanigsberg. Kaliningrad.