جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه افضل: (تعداد کل: 13)
افضل
[اَ ضَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی است از فضل مقابل نقص. ج، افضلون، افاضل. مؤنث: فُضْلی. ج، فضلیات، فُضَل. (از اقرب الموارد). فاضل در حسب و در علم و جز آن و مادام که نکره باشد واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و برخلاف...
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) لقب حکیم افضل الدین خاقانی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت
هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.
خاقانی.
نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تو دانی و خدای تو.
خاقانی.
ای افضل ار مشاطهء بکر سخن توئی
این...
افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت
هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.
خاقانی.
نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تو دانی و خدای تو.
خاقانی.
ای افضل ار مشاطهء بکر سخن توئی
این...
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) خواجه افضل الدین کشی. وی از جملهء دانشمندان بود و پیوسته بلوازم افاده قیام می نمود. (حبیب السیر ص118).
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) سید غیاث الدین بن سیدحسن. وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. (از رجال حبیب السیر ص 170).
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) سید... پسر سیدنظام الدین سلطانعلی موسوی خواب بین. وی بصفت فضل و وقوف در نظم اشعار ترکی و فارسی اتصاف داشت. (از حبیب السیر ص206). و رجوع به مجالس النفائس ص138 شود.
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) خواجه... وی کرمانی است. او جوانی کریم و خوش خلق بود و در حساب ضرب و قسمت بی نظیر و در صفت عدالت و نصفت دلپذیر، و از جفای اعدا ترک وزارت نمود و بعراق رفت و سلطان یعقوب هرچند تکلیف وزارت عراق باو نمود اصلا قبول...
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) شاه محمد. وی از مشاهیر مشایخ لاهور بود و شعر هم می سرود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) یا افضل الدین محمد بن حسن بن حسین محمد بن خوزه مرقی کاشانی، مشهور به «باباافضل» و گاه او را به لقب «خواجه» «حکیم» و «شیخ» نیز خوانده اند. از حکما و عرفای بنام عصر خود بود. وی در مرق از توابع کاشان بدنیا آمد و بهمانجا...
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) محمد شارستانی. رجوع به همین کلمه و تتمهء صوان الحکمه شود.
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) ملک... علی بن صلاح الدین ملقب به نورالدین. وی در حیات پدر حاکم دمشق بود و چون پدرش درگذشت برادر وی عزیز و عموی او عادل بدمشق لشکر کشیدند و آن ملک را از ملک افضل گرفتند. و پس از درگذشت برادر چند صباحی در مصر بمقر...
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) ملک... امیرالجیوش. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص457 و افضل شاهنشاه شود.
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) ملک ناصرالدین محمد بن ملک مؤید، ابوالفداء اسماعیل. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افضل
[اَ ضَ] (اِخ) ابن قاضی محمد ملقب به نظام الدین. وی المصادر زوزنی را بخط نسخ نوشته و نسخهء آن در کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار موجود است. رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج 2 ص284 شود.